خاطرات جالب من

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

رفته بودیم سمنان خونه پسرداییمواسه عروسیش توراه انقدر تشنه بزودم که وقتی یه سراب میدیدم. میخاستم پیاده شم و اب بخورم خاطرات جالب من...
ما را در سایت خاطرات جالب من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : بنابیان 4350 بازدید : 144 تاريخ : يکشنبه 8 تير 1393 ساعت: 20:31

دیروز لب تاپم رو پام بود داشتم باهاش کار می کردم بابام اومده تو بهم میگه داری کار می کنی?منم برگشتم گفتم نه داش گریه می کرد گذاشتم روپاهام اروم بگیره بابام هم برگشت گف پس صدای گریه لپتاپ ات بود که تا اتاقم میومد.اومدم بگم بغلش کن تا اروم شه!!!! خاطرات جالب من...
ما را در سایت خاطرات جالب من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : بنابیان 4350 بازدید : 159 تاريخ : يکشنبه 8 تير 1393 ساعت: 17:11